شهید رجب غلامی
اینجا مزار عاشقی شوریده حال است
مستی که مست عشق پاک ذوالجلال است
باشد مهاجر هم مجاهد در ره حق
او را شهادت در ره قران کمال است
افغانی الاصل است اما قبر پاکش
هر هفته بهر عاشقان رمز وصال است
ای مادران ای خواهران اینجا بنالید
زیرا غریب است ودلش غرق ملال است
همسنگران زانو زنید اینجا بی شک
خفته در اینجا شیر مردی بی مثال است
نامش رجب بلشد غلامی شهرت او
بر باغبان وصف گل رویش حلال است
شعری زیبا و عارفانه که در مدح شهید رجب غلامی بر سنگ قبرش نگاشته شده بود
شعر آقای عندلیب تقدیمی به شهید رجب غلامی
بسم رب الشهداء والصدیقین
شهید غریب
الا رســیـده به اوج ولا شــهـیـد غـریـب |
|
توکیستی ز چه ملکی ،کجا شهید غریب؟ |
چه ساده وچه صمیمی تو زیستی ای مرد |
|
چـه بـا خلوص ،چه بی ادعا شهید غریب |
تو را به مسـجـد و مـحـراب بـارها دیـدم |
|
همـیـشـه غـرق نـماز و دعا شهید غریب |
وطن بـرای تو دیـن بود و نیک می دانـم |
|
ایـا گـرفـتـه مـکـان در بـقا شهید غریب |
تو زیــور دل مــایی اگــر چــه افـغـانـی! |
|
در ایـن دیـار پـر از لالـه ها شهید غریب |
شــهــید خفته به خونم جدا ز شهر ودیار |
|
حـبـیب جمع شـهیدان مـا شهـید غـریب |
تــویـی رجـب و غـلام امــام خـوبــانـی |
|
کـه اسـوه تو شده مرتضا شـهید غریب |
غـریـب رفـتـی و مـظـلـوم زیـسـتـی امـا |
|
رسـیـده ای بـه لـقـاء خـدا شـهید غریب |
جـدا ز مـادر و خـواهـر بــدون مـام و پـدر |
|
چـه آسـمـانـی وچـه بـی ریا شهید غریب |
کسـی نـدیـد زتو جز سروش عرش خدا |
|
که بـود آیـنـه ای از صـفـا شـهید غریب |
خـدا نخـواست که تو جز مسیراو بروی |
|
کشـیـد روح تـو را تـا سـما شهید غریب |
هر آنـکـه دیـد مـزار تورا به ایمان گفت |
|
بـگـیـر دسـت دعـای مـرا شـهیـد غریب |
خـدا کـنـد کـه نـگـردیـم شـرمسار شما |
|
در ایـن زمـان پـر از فـتنه ها شهید غریب |
هـمه تـو را چـو بـرادر عـزیـز مـی دارنـد |
|
تویـی بـه خـلـوت دل آشـنا شهید غریب |
سـرود وصـف اگـر، عـنـدلـیب میگوید . |
|
نـمی اسـت از یـم عشق شما شهید غریب |
تقدیم به روان آسمانی شهید پاکباخته رجب غلامی
کن نصیب من سعادت ـ به لبهای من رسان جام شهادت
زسوی خصم تیری ره سپر شد ـ جبینش تیر دشمن را سپر شد
به خون خوابید نخل قامت او ـ فرا آمد زمان راحت او
رسیدی بر تمام آرزوها ـ شنیدی از ملائک ادخلوها
تن خونین او را دیدهام من ـ به بالینش بسی نالیدهام من
عجیب آنگونه از ایرانیان است ـ یکی آواره از افغانیان است
رجب نام و غلامی شهرتش بود ـ رضای حق تعالی اجرتش بود
تمام لشکر ویژه عزادار ـ شد از فقدان آن الگوی ایثار
مزار او مطاف عاشقان گشت ـ سلوکش رهنمای یاوارن گشت
بجستان مدفن آن نازنین است ـ که از او مفتخر این سرزمین است
بسیجی بود و زینها بی شمارند ـ که گمنامند و جز نامی ندارند .
در این هفته که عنوانش بسیج است ـ خروش عشق در جانش بسیج است
بیائید با شهیدان بست پیمان ـ که اجرا میکنیم احکام قرآن
سپاه و لشکر ما هم بسیجی است ـ یگانه رهبر ما هم بسیجی است
خمینی هم که ما را راهبر بود ـ بعنوان بسیجی مفتخر بود
مگویا باغبان اینها شعار است ـ بسیجی بودن من افتخار است
حاج حسن باغبان بجستانی 3/9/1368
LTR
نگارش در تاریخ سه شنبه هفتم آبان 1387 توسط
شهید رجب غلامی در یکی از روزهای سخت سال 1343 در روستای دهان سوخته از شهر لارستان کابل کشور تحت ستم افغانستان ، در آغوش خانوادهای مستضعف از نظر مادی اما غنی از لحاظ معنوی و معرفت دینی ، زیستن آغاز کرد که نام رجب را برای او انتخاب کردند .
از آنجایی که گویا خداوند متعال زندگی رجب را با سختی و زحمت عجین کرده بود ، در دوران کودکی از مادر یتیم شد و با پدر پیر خود زندگی میکرد . در آن زمان که کشور مظلوم افغانستان مورد تجاوز و غارت و چپاول سردمداران شرقی قرار گرفت و مردم مسلمان افغان گروه گروه برای مبارزه با کفر قیام میکردند و در این راه به شهادت میرسیدند ، رجب که به علت کوچکی توان مبارزه را در خود نمیدید و طاقت تحمل ظلم را نداشت ، به امید اینکه در آینده بتواند دین خود را ادا کند ، پدرساخورده و سه برادر و دو خواهر خود را به خدا میسپارد و در راه خدا هجرت را بر میگزیند و پس از ورود به ایران اسلامی ،از تمام میان شهرها بجستان را انتخاب و در آنجا به کار و تلاش مشغول میشود .
سال 1359 که شهید وارد بجستان میشود بر ادثر روح ایثار و از خودگذشتگی و صفا و صمیمیتی که در او وجود داشت از همان ابتدا مورد محبوبیت لایوصف جوانان بجستانی قرار میگیرد بطوریکه همگام با آنها عشق و علاقه وافر خود به عبادت و شرکت مداوم در نمازهای جمعه و جماعت و حضور همیشگی خود ار در مراسم دعاهای کمیل و توسل به نمایش میگذارد و روزها به کارگری و شبها در پایگاههای مقامت بسیج شهر در کنار دیگر جوانان به فعالیت میپردازد بطرویکه بعد از دو سال اکثر مردم بجستان از کوچک تا بزرگ رجب را بعنوان یکی بسیجی میشناختند و او را مانند فرزند و برادر خودشان به حساب میآوردند .
روزها سپری میشود و در سال 1362 مهاجر فی سبیل ا... عاشق جبهه و جنگ میشود توجه به خوابی که دیده است باید مفتخر به مجاهد فی سبیل ا... هم بشود و لذاست که موضوع را با محبوبترین دوست خود ، مداح اهل بیت عصمت و طهارت « برادر احمد باغبان » در میان میگذارد که با همکاری ایشان در زمینه ثبت نام و برنامههای وابسته به آن توفیق حاصل میکند که از آن زمان ، مدت دو سال و اندی از آخر عمر خود را جبهههای نبرد بسر برد .
شهید رجب از سال 1362 به بعد آیه 20 از سوره توبه را نصب العین خود قرار میدهد که خدا میفرماید : « الذین آمنوا وهاجروا و جاهدوا فی سبیل ا... باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندا... .
بلی رجب علاوه بر جان با مال اندکش که دسترنج کارگری چند سالهاش هست نیز جهاد میکند .
کمکهای رجب به جبهه و جنگ بسیار چشمگیر است ، بعنوان نمونه : اهدائی نقدی مبلغ 1000000 ریال به ستاد کمک رسانی ، مبلغ 95000 ریال بابت سهم مبارک امام که توسط برادر احمد باغبان تقدیم امام جمعه محترم بجستان جناب حجه الاسلام سید جواد مدنی شده و این نشانه توجه شهید نسبت به مسائل شرعیه میباشد ، همچنین مبلغ 30000 ریال جهت نماز و روزه به یکی از آقایان روحانی میدهد و در وصیت نامهاش نیز متذکر میشود ، وسیله نقلیهاش که موتور هندا بوده است بفروشند و پول آن را به حساب جبهه واریز کنند و کمکهایی از این قبیل که خدا میداند و خودش.
آری اینها همه نشان عظمت روح و صفای باطن و خلوص معنوی شهید است و بس .
در این اواخر شهید رجب آنچنان با گامهایی استوار و با صلابت حرکت میکرد که هر بینندهای به حال او غبطه میخورد ، او دیگر از آن خود نبود ، رجب پروانهای شده بود که نور شمع هستی او را بسوی خود میکشید و لذاست که سوختن را احساس میکرد و گداختن را در راه معبود .
سرانجام رجب این فرزند پاک و مؤمن امت و امام و این پاسدار دلیر اسلام پس از دو سال و اندی ستیز بیامان در جبهه ها در عملیات پیروزمند والفجر 9 در شب ششم اسفند 1364 هنگامی که به گفته همرزمانش میدان مین را جهت عبور رزمندگان پاکسازی میکرد ، به علت حساسیت منطقه بر روی سیمهای خاردار حلقوی دراز میکشد تا صدها تن از روی بدنش عبور کنند و بر کفر صدامی عاشقانه هجوم برند و در این لحظه هست که رجب با احساس پیروزی و با لباسهای سوراخ سوراخ و در عین حال خون آلود بلند میشود و دستها بسوی آسمان ، لب به شکر خدا میگشاید و از او درخواست شهادت مینماید که ناگهان تیری بر پیشانی نورانیاش اصابت و با در آغوش کشیدن شهادت و ریختن خون گرم و سرخش بر تپههای بلند و برفگیر سلیمانیه عراق ، حقانیت و مظلومیت خود و اسلام عزیز را به اثبات میرساند .
آری اینچنین عزیز ما به ابدیت پیوند خورد و جاودانهای شد در تاریخ و کبوتری شد راهی معراج عشق .
بحق که شهید رجب غلامی هم مهاجر فی سبیل ا... است و هم مجاهد فی سبیل ا... . روحش شاد و یادش گرامی باد .
بزرگداشت شهدای افغانی (مهاجر مجاهد)
نگارش در تاریخ جمعه نهم مهر 1389 توسط
هشت سال جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران وجوه مشترک بسیاری با جهاد اسلامی مردم افغانستان داشت. در آن زمان آمریکا حامی درجه یک حکومت بعثی عراق بود و شوروی سابق هم حامی درجه یک حکومتین حزب خلق و پرچم. در هردو کشور برخی از نوجوانان با فدا کردن خویش صفحه ی پر افتخاری را برای آیندگان کشور شان رقم زدند. اگر در ایران حسین فهمیده را همه ی مردم فهمید و شناخت، دستان توانمندی بودند که مرام جوانمردی اش را نوشتند. در افغانستان هم نوجوانانی بودند که شکل دیگری از فدا کاری را رقم زدند و با خرید تفنگچه ای سرباز روسی را در روز روشن در شهر نو کابل اعدام انقلابی کردند، اگرچه خود دستگیر شدند و به زندان مخوف صدارت وقت و پل چرخی رفتند. امروز اگر کسی آنها را نفهمیده و نشناخته است، تقصیر از اندام ناموزون اندیشه های ماست که دچار غفلت عجیبی شده ایم. غفلتی که تمام ارزشهای مقاومت و پایداری ما را نیز فراگرفته است. اگر کمی به گذشته ها برگردیم و یا از پدر کلانهای خود بپرسیم با خیلی از زندانیان پلچرخی که در آن سالها نوجوانی بیش نبودند، آشنا می شویم. حالا من در شهر مشهد هستم. برای شرکت در مراسم بزرگداشتی شهدای افغانی جنگ ایران و عراق شرکت کرده ام. این مراسم به همت دفتر جبهه فرهنگی مطالعات انقلاب اسلامی با عنوان « مهاجر مجاهد » فردا برگزار خواهد شد. برای اولین بار بزرگداشت آنها برگزار می شود. شهدایی که خیلی از ماها ندانسته انکارش می کنیم. اما من با یکی از شهدای افغانی جنگ تحمیلی به اثر یک اتفاق آشنا شدم. نامش رجب غلامی بود ، او به گواه زندگی نامه اش (که من روی درستی آن شک دارم) از کابل بوده . شهیدی که تا کنون هیچ کسی به عنوان فامیلش و یا حتی آشنایش شناخته نشده است. رجب غلامی از شهر بجستان در سال 1362به صورت داوطلبانه به جبهه می رود، و بعد از دو سال و چند ماه حضور به تاریخ 9 ماه حوت (اسفند) در عملیات والفجر 9 با نهایت ایثار گری به شهادت رسیده و جاودانه می شود. رجب غلامی زمانی که وارد شهر بجستان می شود، نوجوانی بیش نبوده، اما بعد از شناختن خویش به مردی حماسه سازی تبدیل می شود که بیا و بپرس.حالا مزارش در شهر بجستان است و یک شهر فامیل و آشنا دارد، حالا او به وسعت یک کشور، نه ، که یک جهان آوازه بزرگمردی و فداکاری دارد. خوب به عکسش دقت کنید آیا شما نمی شناسیدش؟ برادر یا بچه کاکای شما نیست؟
منبع وبلاگ اقای محمد سرور رجایی:باغ بالا